در سال ١٩٨٩ هنگامي كه دو روانشناس به نام هاي جان ماير از دانشگاه نيوهمپشاير و پيتر سالووي از دانشگاه ييل نظريه اي را مطرح كردند كه هم به موضوع هوش مي پرداخت هم به موضوع هيجان، نظريه هوش هيجاني شكل رسمي به خود گرفت و از اوايل دهه ١٩٩٠ به عنوان يكي از شاخص هاي زندگي موفق مطرح شده است.
در مورد اينكه هوش هيجاني چيست تعاريف متعددي مي توان ارائه داد؛ به طور عمومي هر عاملي را كه سبب موفقيت فرد شود و ربطي به محاسبات فني و استدلالي فرد (آي كيو = IQ) نداشته باشد مي گويند: هوش هيجاني.
به طور تخصصي هم كه بخواهيم به موضوع بپردازيم باز هم پژوهشگران مختلف تقسيم بندي هاي متعددي را در مورد هوش هيجاني انجام داده اند كه به تقسيم بندي يكي از محبوب ترين نويسندگان اين حوزه (دانيل گلمن) مي پردازیم. گلمن هوش هيجاني را در پنج مؤلفه ارائه مي دهد:
- خودآگاهي: آگاهي از احساسات و حالت هاي دروني خود در موقعيت هاي مختلف مثلا سر جلسه امتحان، آشنايي با يك فرد جديد، …
- خود تنظيمي: مديريت احساسات و حالت هاي دروني؛ مثلا مديريت احساس خجالتي كه در آشنايي اوليه با فردي جديد برايتان ايجاد مي شود كه نتيجه اين مديريت احساس برگشت به حالت تعادل است
- انگيزش: برخورداري از احساسات و هيجاناتي است كه به فرد در رسيدن به هدفش كمك مي كند مثلا اينكه بواسطه داشتن انگيزه بالا به سرعت ياد مي گيرد كه چگونه با فردي صميمي شود
- همدلي: درك احساسات، نيازها و علايق ديگران
- مهارتهاي اجتماعي: برخورداري از توانايي متقاعد كردن ديگران در راستاي رسيدن به هدف خود
در نوشته های بعدي توضيحات بيشتري در مورد هوش هيجاني و مؤلفه هاي آن برايتان ارائه مي شود.