وقتی نوجوان بودم یکی از چالشهایی که با خانواده داشتم این بود که بیشتر از دو ساعت نمیتوانستم تو کوچه بازی کنم؛ آنهم از ساعت ۶ تا ۸ شب؛ در صورتی که بچههای دیگر از ساعت ۴ عصر تا ۱۰ شب میتوانستند بازی کنند. هیچوقت نشد که این چالش حل شود و من مدام سر این موضوع با خانواده جر و بحث داشتم.
الان که نگاه میکنم، میبینم اگر چند تا تکنیک مذاکره و متقاعدسازی بلد بودم احتمالاً می توانستم به نتایج خوبی برسم.
خیلی خوب میدانم که هیچکس، مخصوصاً یک نوجوان، نصیحت را دوست ندارد. من در این مقاله برای شمای نوجوان مینویسم، اما به شما اطمینان میدهم اصلا قصد نصیحت ندارم. به شما اطمینان میدهم؛ چرا که در طی سالها ارتباطم با نوجوان توانستهایم ساعتها با هم گفتوگو کنیم. در این مقاله از تجربههای خودم در ارتباط با شما نوجوانها میگویم. حرفهایی را که اینجا میخوانید، حرفهای خود شما است؛ حرفهایی که شمای نوجوان به شکلهای مختلف به من گفتهاید.
- مورد اول:
در مورد چالش خودم با خانواده تصور کنید از حدود ۱۳ سالگی تا ۱۸ سالگی، یعنی ۶ سال چالش داشتم و یکی هم نبود که به من یاد بدهد که چه طور صحبت و رفتار کنم که احتمالا بتوانم زودتر بیرون بروم و کمی دیرتر برگردم. من در بزرگسالی فهمیدم که میتوانستم از تکنیک “مذاکره کالباسی” استفاده کنم و به نتیجه برسم.
مذاکره کالباسی چیست؟
خوردن کالباس به صورت ورقه ورقه راحت تر از گاز زدن یک رول کالباس هست. وقتی از کسی درخواستی داشته باشیم که به نظرش درخواست زیادی است، ممکن است با مخالفت او روبرو شویم؛ اما اگر همان درخواست را در چند قسمت و چندین مرتبه متوالی مطرح کنیم احتمال به نتیجه رسیدنمان بیشتر میشود. به طور مثال، اگر از کسی درخواست کنیم ۲۰۰ هزار تومان به ما قرض بدهد، ممکن است با مخالفت روبرو شویم، اما اگر در چهار مرتبه و هر دفعه ۵۰ هزار تومان طلب کنیم، احتمالا پاسخ مثبت بشنویم.
من اگر در نوجوانی میخواستم از مذاکره کالباسی برای زمان رفتن به کوچه استفاده کنم، از خانوادهام میخواستم که فقط همین هفته به من اجازه دهند که نیم ساعت بیشتر بازی کنم. درخواست غیر کالباسی این بود که بگویم به من اجازه دهید برای همیشه نیم ساعت بیشتر بازی کنم؛ در این صورت حتما با مخالفت جدی آنها روبرو میشدم. البته شما باید خوشقولی خود را به خانواده نشان دهید تا پدر و مادر با اعتماد و اطمینان کامل بتوانند تصمیمگیری کنند.
مزیت استفاده از این تکنیک مذاکره کالباسی این است که شما به نتیجه دلخواهتان (هرچند کوچک) میرسید و خانواده هم تحت فشار درخواستهای غیرمنطقی شما قرار نمیگیرد و راحتتر میتواند رفتار و تصمیمگیری کند.
تمرین فکری:
با در نظر گرفتن خوشقولی و کسب اعتماد خانواده، در مورد چه موضوعی میتوانم از تکنیک مذاکره کالباسی استفاده کنم؟
- مورد دوم:
رضا 17 ساله با عصبانیت در مورد پدر و مادرش حرف میزند و معتقد است که مدام او را کنترل میکنند. از او میپرسم «در چه موردی احساس کنترل شدن میکنی؟» و او میگوید: «گوشی تلفن همراه! همیشه میگویند چقدر پای گوشی هستی؟ پس کی میخوای درس بخونی؟»
با خانواده رضا صحبت کردم و نظرشان را پرسیدم؛ آنها میگویند «اشتباه کردیم که برایش گوشی خریدیم. این گوشی رضا را از درس و زندگی انداخته است و نمیدانیم چه کار کنیم؟» خود رضا هم در خلوت به من میگوید: «پدر و مادرم درست میگویند؛ خیلی با گوشی مشغول هستم، ولی هر وقت سراغ درس می روم، ذهنم پراکنده میشود و دوباره سراغ گوشی می روم. وقتی هم پدر و مادرم حرف میزنند، با اینکه میدانم حرفشان درست است، ولی اعصابم به هم میریزد، مگر بچه هستم که آنها به من بگویند چه کار بکن و چه کار نکن؟ شما میگویید چه کار کنم؟»
گفتم: «از چند سال قبل با تکنیکی آشنا شدم که در زمانهای مختلف زندگی خیلی به من کمک کرده است. این تکنیک کمک میکند تا بتوانیم خودمان روی خودمان مدیریت و کنترل لازم را داشته باشیم. همیشه از خودت بپرس: «مُکا من چیه؟»
او گفت «یعنی چی این”مُکا”؟»
و من گفتم: «تکنیک مُکا از حروف اول سه کلمه تشکیل شده است: مفیدترین کار الان! یعنی از خودت بپرسی: مفیدترین کار الان من در رابطه با آنچه که واقعا میخواهم به آن برسم، چیست؟»
وقتی با خودت صداقت داشته باشی، این سوال خیلی به تو کمک میکند و به تو قدرت تشخیص کار موثر از کار ناموثر را میدهد. این سوال به تو کمک میکند خودت مدیر کارهایت باشی و دیگر پدر و مادرت نقش یک کنترلکننده را نمیگیرند و مدام زیر ذرهبین آنها نیستی؛ چون قبل از اینکه آنها تو را کنترل کنند، تو با یادآوری این سوال خودت را مدیریت و ارزیابی کردهای.
من خودم هنوز از این تکیک استفاده میکنم. چند دقیقه قبل از نوشتن این مقاله در اینستاگرام بودم و همینطور پستها را بالا و پایین میکردم؛ یک دفعه به ذهنم آمد که مقاله تکمیل نشده است و در عین حال دوست نداشتم از ایستاگرام بیرون بیام. اما سریع این تکنیک به ذهنم آمد و از خودم پرسیدم: «مُکای من چیه؟» و پاسخ این بود که «مفیدترین کار الان من تکمیل کردن این مقاله است، چون میخواهم زودتر تحویلش دهم.» همین چند ثانیه طرح این سوال کمک کرد بدون کمترین فشار ذهنی و ناراحتی و با اراده و انتخاب خودم، سراغ تکمیل مقاله بروم.
تمرین فکری:
در سه روز آینده حداقل یکبار از خودتان بپرسید: «مُکای من چیه؟»
- مورد سوم:
این مورد را با داستانی از کتاب آقای «دیوید هوچینز» با نام «Shadows of the Neanderthal» توضیح میدهم:
دو قبیله شرق و غرب بودند که سالها با هم جنگ داشتند و دلیل جنگشان هم این بود که قبیله شرق میگفت ما همیشه باید سبد و وسایل بافندگی درست کنیم و قبیله غرب میگفت ما همیشه باید نیزه و وسایل شکار درست کنیم. هیچکدامشان هم راضی نمیشدند از باور و عقیده خود کوتاه بیایند. یک روز پیر خردمندی دو نماینده از هر قبیله خواست و با آنها به سوی دشتی با دو برج بسیار بلند رفت؛ یکی در غرب و دیگری در شرق.
پیر خردمند از نماینده قبیله شرق خواست به برج غرب برود و مشاهدات خود را بگوید. وقتی نماینده قبیله شرق به بالای برج غرب رسید، با کمال تعجب یک چراگاه وسیع با انبوهی از حیوانات مثل گوزن و گورخر و ببر دید و فهمید که چرا قبیله غرب می گفتند ما باید نیزه و وسایل شکار درست کنیم. پیر خردمند از نماینده قبیله غرب هم خواست به برج شرق برود و مشاهدات خود را بگوید. وقتی نماینده قبیله غرب هم به بالای برج شرق رسید، از دیدن کشتزارهای گسترده پنبه شگفت زده شد و فهمید که چرا قبیله شرق میگفتند ما باید سبد و وسایل بافندگی درست کنیم. بعد از این اتفاق دو قبیله متوجه دیدگاههای ناقص خود (نه دیدگاه اشتباه) از یکدیگر شدند و تصمیم گرفتند در مورد ادامه کار با هم گفتگو کنند. همین اتفاق میتواند بین شمای نوجوان و پدر و مادرتان رخ دهد. نوجوان 16 سالهای برایم تعریف میکرد که پدر و مادرم هیچوقت به من توجهی ندارند و این موضوع برای من خیلی اذیتکننده هست. وقتی با والدین این نوجوان صحبت کردم، حرف آنها برعکس بود؛ آنها میگفتند تمام توجه ما در زندگی به فرزندمان است و برای موفق شدنش همه جور تلاشی میکنیم. متوجه شدید که آنها هر کدام از برج خود مسئله را میدیدند؛ من هم داستان دو قبیله را برایشان تعریف کردم و آنها قبول کردند که بروند و از برج یکدیگر به موضوع «توجه کردن» نگاه کنند.
اما چطور به برج همدیگر برویم؟ پاسخ سادهای دارد: «با سوال کردن از یکدیگر». به این صورت که اول پدر و مادر به برج فرزندشان رفتند و از او سوال کردند: «عزیزم منظور تو از توجه کردن چیست؟ اگر ما چه کار کنیم و چطور رفتار کنیم برای تو معنی «توجه کردن» میدهد؟» و از پاسخ فرزندشان تعجب کردند؛ چون برخلاف دیدگاه خودشان بود.
سپس نوجوان 16 ساله ما تصمیم گرفت با طرح چند سوال به برج والدینش برود و با دیدگاههای آنها در خصوص “توجه کردن” آشنا شود: «توجه کردن شما چه شکلی هست؟ آیا می شود تغییری در نوع توجه تان ایجاد کنید؟»
تمرین فکری (برای والدین و نوجوان):
با چه کسی اختلاف عقیده دارید؟ آیا از برج او به موضوع نگاه کردهاید؟ با رفتن به برج طرف مقابل با دیدگاههای او بیشتر آشنا میشوید و متوجه اختلاف عقیده خود میشوید.
پینوشت: این مقاله به قلم “سید مجتبی حسینی نیا” در نیمه دوم مهرماه 97 در مجله موفقیت چاپ شده است.
ممنون خیلی استفاده کردم عالی بود
سلام. دنبال یه گزینه میگشتم که لایک کنم.?
خدا خیرتون بده.
اینکه مثال میزنین من متوجه میشوم و انجام میدم. وگرنه تو همه کتابا نوشته با نوجوانتان خوب رفتار کنید و اینا.
و من هیچ وقت نمیدونستم یعنی دقیقا چکار کنم.
حتی این مطلب را در ارتباط با همسرم هم میتونم استفاده کنم.
در کل ممنون که ریزه کاریها رو یاد میدید. مصداقی و عینی??
درود بر شما
ممنون از اینکه مطالعه کردید و نظر ارزشمندتون را با ما به اشتراک گذاشتید.
عالی بود?من تمام مطالب پیجتون و مقالاتی که میذارید رو مطالعه میکنم کاملا کابردی هستن و به روز… ??
تشکر از شما که وقت گذاشتید و مطالعه کردید…ممنون از نظرتون ???